Cafekras

Every Thing You Have to Know About This Little Things From Heaven.

Apprenticeship Loop of Rangers!

The Royal Ranger - John Flanagan

You couldn’t think of Will without seeing his unruly mop of brown hair and that cheerful grin on his face. Will had always been filled with an inner energy. He was enthusiastic and inquisitive, forever seeking something new and interesting in life. It was this trait that had led the Nihon-Jan people to christen him chocho, or butterfly. He seemed to flit cheerfully from one idea to another, from one event to the next.


Cassandra had seen Will several times since Alyss’s death, although he tended to avoid his old friends. He was a grim-faced, grey-bearded figure these days. There was no sign of the old Will. Pauline was right. It was as if a light inside him had been extinguished.

 

 

این هم از کتاب آخر این مجموعه. فکر کنم حدوداً یک سال منتظرش بودم؛ انتظار سختی هم بود چون واقعاً این مجموعه رو دوست دارم.

به طور خلاصه، این مجموعه کلاً در مورد یه پسر یتیم به نام ویله، که به عنوان کارآموز رنجر هالت ( هالت، هلت :-" ) پذیرفته می شه و توی این مجموعه اون پسر رو از سال اول کارآموزیش، تا وقتی که خودش توی کتاب دوازده استاد یه کارآموز می شه و اون رو آموزش می ده دنبال می کنیم.

ویل توی این کتاب ماجراجویی هاش رو علاوه بر هلت، با یکی از دوستان صمیمیش که باهاش بزرگ شده، هوراس، دنبال می کنه و اونها با شخصیت های جدیدی رو به رو می شن، توی هر کتاب.

 

 

در مورد این یکی کتاب، همون متن کوتاهی که اون بالا نوشتم کاملاً توضیحش می ده. الیس، همسر ویل فوت شده و ویل ناراحته و به شدت دنبال انتقام از اونایی که باعث مرگ الیس شدن. همین باعث می شه دوستانش دنبال چاره باشن که به زندگی برش گردونن و کمکش کنن که اون غم رو از سر بگذرونه.

بهترین راهی که پیدا می کنن اینه که بذارن یه کارآموز قبول کنه. انتخاب هلت، مدلاینه، دختر هوراس، پرنسس سلطنتی آرالوئن. یه دختر سرکش و شیطون که والدینش رو به ستوه آورده و چاره ی دیگه ای به جز اجازه دادن به هلت پیدا نکردن. کل داستان روی محور ویل و استادیش، و کارآموزش مدی می گذره.

 

(show spoiler)

 

از این کتاب انتظار خیلی بیشتر رو داشتم. انتظار لذتی رو داشتم که از کتاب های قبل بردم. انتظار اون ماجراجویی ها، اون خنده ها و ... کتاب طنز همیشگی نویسنده رو داشت، ولی نمی دونم چرا بیشتر می خواستم. اوایل کتاب یه ترکیب تکراری از کتاب یک و هفت بود. حتی خود نویسنده هم بعضی وقتا از زبون شخصیتا می گه که، «همینطور که قبلاً گفته بودم»... تا حدوداً فصل بیست کتاب هیچ چیز خاصی نداشت. 

بعد از اون، وقتی که ماجرا به لیام رسید، هیجان ماجرا بیشتر شد ولی نه خیلی زیاد. هنوز اون کتابی نشده بود که من به خاطرش اینقدر مجموعه رو دوست داشتم. اون حس مرموزی رو دوست داشتم، چون خواننده نمی دونست چرا این اتفاقات داره میوفته... و در کل از این قسمت بد نبود. 

صحنه های احساسی کتاب قشنگ بودن. بعضی وقتا حس می کردم می خواد فیلم هندیش کنه و اعصابم خورد می شد، ولی توی فصل آخرش نزدیک بود گریه کنم. نزدیک بود البته، چون به اون حد تاثیر گذاری نرسید :) و اون قسمتی که ویل با سگش هم حرف می زد احساسات قشنگی رو داشت.

در کل آخرش خیلی بهتر شده بود. خیلی خیلی بهتر. این سه و نیم رو برای همون بهش دادم.این کتاب یه جورایی مثل یازده بود. خوب بود، ولی اصلا عالی نشد. متاسفانه... واقعاً. 

 

ولی هنوز هم اون هیجانی رو داشت که باعث شد اینقدر سریع تمومش کنم. هنوز هم اون چیز خاص رو داشت که مشخصه ی نثر فلانگن بود و من خیلی دوستش دارم. اون نثر سخت و پیچیده، اون جمله های بلند که با زیبایی و قشنگی به هم پیوند داده شدن. 

در کل این کتاب خیلی می تونست بهتر بشه. به شخصه ترجیح می دادم اینطوری تموم نشه. آخر کتاب رو دوست داشتم، قشنگ بیانش کرده بود، ولی دوست داشتم کلاً پایانش متفاوت باشه. 

 

و در مورد شخصیت پردازی، من یه چیزی رو در مورد این مجموعه می پسندم، و اونم اینه که نویسنده سعی می کنه شخصیت های اصلی کتاب رو در حداقل نگه داره و همینطور هم شخصیت جدید اضافه نکنه. ولی برای مثال، حتی اون پسره تیم که فقط یه چند خط توی کتاب بود، یه شخصیت مشخص داشت. یا خیلی های دیگه. در کل امتیاز این قسمتو می گیره. 

 

He looked at his wife. ‘Remember years ago, when I sent Will off to Celtica with Gilan and I started behaving a little . . . erratically?’
‘You started throwing noblemen out castle windows, as I recall,’ she said, her lips twisting to contain a smile. Halt made a gesture that indicated he didn’t want to get into detail about that time in his life.
‘Whatever. You sensed that I needed a new influence in my life to take my mind off the things that were troubling me.’
‘As I recall, you were assigned to accompany Alyss on a mission,’ she said.
‘And it did the trick. Her youth and cheerfulness snapped me right out of my brown mood.’
Lady Pauline arched an eyebrow. ‘It didn’t stop you throwing people into moats.’
‘Maybe not. But he deserved it,’ Halt said, showing a rare grin.

 

در کل می تونم بگم که این کتاب ارزش اینقدر منتظرش بودن رو داشت. خوشحالم که خوندمش. 

 

A part of my review in English:

 

And this is the end :) the 12th book of the series that is supposed to be The Last one. I waited a long time for it to release. And it was very hard, Because I love this series. 

I excepted this book to be far better than this.  I wasn't bad, although I wan't wonderful. I wanted the previous adventures, Will and Halt's remarkable ideas ...

I wanted this book to be more than about Will and his friends, not focus that much on Maddie.

Anyway, this book had advantages of the whole series. It's theme, for example. and It's characterization was as great as ever. 

I didn't like the end of the book. I preferred maddie dies, or stop her training. I rather it was more exiting, than this.

 

+ برای هر گونه اشکال گرامری عذر خواهی می شه، عجله ای شد :) 

1984 - George Orwell, Erich Fromm

وقتی داستان ماجرا معلوم شد، جداً انتظار داشتم آخرش جولیا و وینستون به عنوان قهرمان زن و مرد داستان حزب رو بکشن پایین و دیستوپیا رو به یوتوپیا تبدیل کنن. راستش اینقدر دیستوپیا های همین طوری خوندم که این تقریباً جزء تعریفم از دیستوپیا شده بود.
و کتاب دقیقاً به همین خاطر فوق العاده بود. نه فقط پایانش، بلکه متفاوت بودنش. هر کسی نمی تونه همچین کاری رو بکنه و همچنین اثری رو خلق بکنه. علاوه بر اون همه چیز رو به شکل عالی ای توصیف کنه که مطمئن بشی درکش می کنی و مثل راوی داستان توی همون موقعیت هستی.
من قبل از این کتاب از جرج اورولفقطقلعه ی حیوانات رو خونده بودم. اون یکی به خاطر حالت فابل مانندی که داشت هر چقدرم که خوب بود به پای این یکی نمی رسید.
موضوع دیگه ای نثر کتاب و تاثیر گذاری تک تک جملات بود. جمله ی اول، و اون جمله ی خارق العاده ی آخر کتاب احتمالا تا یه مدتی اصلاً از ذهن خواننده بیرون نمیره، و علاوه بر اون خیلی چیزای دیگه...
او به برادر بزرگ عشق می ورزید...

ترجمه برای خوندن خیلی روون و خوب بود. مشکل اینه که وقتی ترجمه می کنی بعضی وقتا نمی فهمی داستان چیه و هی به مترجم اشکال می گیری، ولی خدا رو شکر این ترجمه به جز بعضی اشکالات کوچیک چیزی نداشت که زمون خوندن آزارت بدن. فقط چیز هایی مثل جمله های خاص اورول یا حتی همون جمله ی اول کتاب خیلی بد تغییر پیدا کرده بودن.
نا خود آگاه یاد تاریخ افتادم. اصلاً یادم نمیاد کدوم کشورا ولی انگار سه تا کشور بودن که می خواستن جهانو بین خودشون تقسیم کنن و حتی معاهده رو هم امضا کردن. هر چی فکر می کنم یادم نمیاد کدوم کشورا بودن یا چه سالی بود یا بعدش چی شد، ولی نمی دونم چرا یهو اینقدر همه چیز برام جالب شد.
و ناخودآگاه یاد یه فیلمی افتادم که خیلی وفت پیش دیده بودم...
The Last Enemy
که داستان مشابهی نداشت، ولی پایان اون رو هم به شدت مثل این یکی دوست داشتم.
در کل این از همون کتابا بود که دوست داری بهشون بگی شاهکار و به بقیه پیشنهاد کنی بخونن.
+ می دونستید اورول به خاطر این کتاب جونشو از دست داده؟ برحسب عادت همیشگی قبل از خوندن کتاب یه جستجویی درباره ش تو نت کردم و اینو دیدم. در کل وقتی فهمیدمش با یه احترام دیگه ای کتاب رو می خوندم. :)

The Norwood Mystery -  Arthur Conan Doyle اصلاً دوست ندارم اینو بگم، ولی خیلی بیمزه بود.
از اوایل داستان معلوم بود که اصلا اون بنائه نمرده و برای چی اینکارا رو میکرد هم از همون فصل دو معلوم شد.
حتی اون اثر انگشت هم زیاد رمز و راز نداشت.
...
متاسفانه به هیچ چیز یه داستان کاراگاهی شبیه نبودش.
Ender's Game - Orson Scott Card اول اینکه واقعا خوشحالم با اینکه ترجمه موجود بود زبان اصلی این کتابو خوندم. واقعا یه سری چیز ها توی کتاب بود که آوردنش توی زبان دیگه اون حس رو اصلا منتقل نمی کرد، به مترجم هم بستگی نداره به نظرم.
ولی با این وجود نقد رو فارسی می نویسم، براساس گفته های قبل :)

کتاب بازی اندر، توی یه تجسم دیستوپیایی از آینده ی جهان شروع میشه. اونجا دولت فقط هزینه ی بیمه و تحصیل دو فرزند اول رو متقبل میشه و با اینکه ها بچه های بعد ممنوع نیستند، برای جامعه راحت قبول نمی شن.
حدودا صد سال قبل از شروع داستان، یه گروهی که به نام باگر ها شناخته می شن به زمین حمله می کنن، زمین فقط با هوش و استراتژی های جنگی مردی به نام مازر رخام و شانس موفق میشه تا توی جنگ دوم خودشو نجات بده. ولی الان صد ساله که زمینیان از باگر ها می ترسن و کل ارتش هنوز به دنبال کسی می گردن که در جنگ سوم جای مازر رو بگیره و در اون حد هوشمند باشه.
خانواده ی ویگین پنج نفریه. پیتر، ولنتاین و اندرو با پدر و مادرشون زندگی می کنن. اندرو پسر سومه، و باز هم توسط خانواده کمتر قبول میشه. ولی تنفر برادر بزرگترش دلایل دیگه ای هم داره. ارتش روی هر سه فرزند خانواده آزمایش هایی انجام دادن، چون پیتر، پسر اول، از هوش فوق العاده ای برخوردار بوده ولی روحیه ی بیش از حد خشنی داشته، ولنتاین، بیش از حد نرم بوده، و اندرو، دقیقا همون چیزیه که ارتش می خواد تا مردانش رو هدایت کنه.
اندرو، پسری که دوست داره اندر خطابش کنن، به عضویت مدرسه ی نظامی در میاد و پله پله خودش رو به همه ثابت می کنه...


نوع جنگی که توی این کتاب به نمایش در میاد خیلی متفاوته. دیگه قهرمان داستان یه جنگجوی بی باک نیست که سعی می کنه دشمن رو از خودش دور کنه. بازی اندر، جنگی رو نشون میده که رهبران توی اتاق نشستند و با هر دستور خودشون جون هزاران نفر رو به خطر می اندازن. چالش های یه پسر بچه رو نشون میده، و اینکه شخصیتش چطور در طول یادگیری هاش برای جنگیدن تغییر می کنه.
اندر از برادرش متنفره، چون مردم رو فقط برای لذت آزار می ده. ولی در طول داستان، اندر نا خودآگاه مردمی رو می کشه و زجر میده، و کم کم از خودش هم منزجر می شه. اندرو یاد می گیره تا رهبر باشه، تا دستور بده، و سرنوشت بقیه و کل جنگ رو تعیین کنه.
اوایل، برای هر خواننده ای قبول این که اندر یه پسر شش ساله ست خیلی سخته. اندر یه پسر نابغه ست، و بهت این حس رومیده که شاید با داستان های بچگانه ای از کودکان سرسخت طرف باشی. ولی توی داستان می فهمی که اندر یه بچه ست، و مربیانش سعی می کنن این کودکی رو ازش بگیرن. احساسات اندر، ترس هاش، شادی هاش، اینقدر ملموسه مه نمی تونی باور کنی از بیرون داری این داستان رو می خونی. اندر چند بار به شدت مریض میشه، گریه می کنه، می خواد بره خونه و از همه ی اینا رها بشه، ولی می دونه مسئولیتی داره که نمی تونه رهاش کنه. همه ی اینا به خواننده نشون میده که اندرو هر کاری بکنه، یه پسر بچه ست، مصونیت یه بزرگسال رو نداره.
ولی باز هم ماجرا فقط روی محور اندر نمی چرخه، و خواهر و برادرش هم نقش مهمی رو ایفا می کنن. همچنان فکر کردن به اینکه دو تا برادر و یه خواهر دارن جهان رو اداره می کنن سخته، ولی باورکردنیه.

اندر توی پایان کتاب از خودش متنفره. اون بدون اینکه حتی بفهمه یه سیاره رو نابود کرده و زندگی رو از ساکنانش گرفته. فصل سخنگوی مردگان، فکر میکنم اولین بازی بود که زمان خوندن یه کتاب گریه کردم.
کتاب همون جایی تموم میشه که براش مناسبه. وقتی تموم شد واقعا داشتم به دنیال ادامه داستان می گشتم!
نقطات ضعف بزرگ این کتاب ریتم متغیرش بود. کل داستان حدود شونزده سال طول کشید، ولی حدود ده سال آخر فقط توی یه فصل، و اونم با سرعت خیلی زیادی پیش رفته بود. و چند تا فصل میانی ریتم خیلی آرومی داشتند و اتفاقات تکراری پیش می رفت.
در کل این داستان رو به تموم علمی تخیلی دوستان توصیه می کنم. ;)
Necropolis - Anthony Horowitz سه و نیم، شایدم حتی کمتر.
نسبت به کتابای قبلی اصلا خوب نبود. دوباره هیجان انگیز بود، دوباره نثر جذابی داشت، ولی داستان اصلا اون کشش لازم رو نداشت. چند بار خواستم بیخیال ادامه دادم بشم، چون بعضی جاها واقعا کسل کننده شده بود.
کلا داستان چیز خاصی نداشت، و کل ماجرا از فصل نکروپلیس که فکر کنم فصل یکی مونده به آخری بود شروع شد. ولی وقتی شروع شد، واقعا عالی بود.
مخصوصا اون قسمتی که تیکه های متن با آب و هوا عوض می شدن، داشتم دنبال داستان می دویدم انگار :دی روند تندی نداشت اصلا، ولی باعث شد هیجان زده بشم.
خوشم اومد که الان مت با لوهانه. مرد خوبی به نظر میاد.
Nightrise - Anthony Horowitz + میخوام چهار و نیم بدم، ولی اعشار نداره دیگه...

راستش بعضی وقتا وقتی فانتزی وارد ماجرا می شه یه کم دیر باور می کنم. زیادی به الکس و کلا رئالیسم مجموعه قبلش معتاد شدم. ولی آنتونی توی هر ژآنری خیلی علاقه به اغراق داره، به شکلای مختلف. بی استثنا همه ی کتاباش حاوی این اغراق بی فایده که باعث پایین اومدن سطح کتاب میشه هستن.
اشکال دیگه ش هم روند تند فصلای آخر بود. یه سه چهار باری خوندمش تا تنوستم درک کنم تو چهار صفحه سر و ته ماجرا رو هم آورده. با کل جذابیت کل کتاب خیلی سر این موضوع اذیت شدم.

ولی از اون سفر به گذشته خیلی خوشم اومد. واقعا عالی بود. هیجان و رمز و راز رو خیلی دوست داشتم. این کتاب نسبت به کتاب اول خیلی پیشرفت کرده بود. و نسبت به بقیه ی فانتزی های آنتونی هم همینطور.
Divergent - Veronica Roth I was eager to read this because all of people's comments. But now, I'm penitent. I loved the first chapters. I couldn't let the book down, for some reasons. first and most important was its fast rhythm. unlike some books, story begins in chapter 2,3 and suddenly stopped at 15. all of the middle chapters were terrible. they were a mixture of action, and a silly love between Tris and her teacher. then in the last parts, a ridiculous war started.
I really hoped that in the control room, Tris will kill Tobias. but Mrs. Roth put a terrible accident and oh, my love, you are there!
From the first chapters, a question began forming in my mind. Why, seriously, why all of people weren't Divergent?
Morningstar - David Gemmell عمرا اگه دلم بیاد کمتر از پنج بهش بدم :دی ولی میدم :دی
یه اول شخص عالی. فوق العاده بود. اونقدرا خوب شروع نشد و باعث شد که بعد از صد صفحه اول یه دو هفته ای ولش کنم. ولی به نظرم بقیه ش ارزششو داشت.
کتاب یه مجموعه ی گرد آوری شده از کلمات قصار بود. اولش بعضی ها رو می نوشتم ولی جلوتر دیدم بهشون نمی رسم :دی
جارک رایس... خب اون ستاره صبح بود. یه قهرمان بی میل و خود پسند. تغییراتی که توی کل کتاب پیدا کرد کاملا قابل توجه بود.
اوئن اودل... شخصیت پردازی اون عالی بود. شاید توصیفات از اون به خاطر اول شخص بودن کمتر بود، ولی درکش می کردم و کلمات رو حس می کردم.
در کل یه اپیک خوب و مناسب بود. با یه سری اشکالات. خوندنشو توصیه می کنم.
دکتر جکیل و مستر هاید - Robert Louis Stevenson, مرجان رضایی کتاب کم حجمی بود. از اون چیزایی که وسط بی کاری و دوری از خونه بگیری دستت و یه ساعته تموم بشه.
نثر کتاب عادی بود ولی توضیحاتش به دلم ننشست. اون وقعایعی که خود جکیل توضیح می داد یه کم مبهم بود.
در کل ایده خوب بود. نشون داده بود که دو تا وجه آدمی چجوری کنار هم قرار می گیرن و...
Angels & Demons - Dan Brown فکر می کنم به جرئت بتونم بگم این اولین کتابیه که نمی دونم چه نظری در موردش دارم. اگه بخوام از چیزای ابتدایی شروع کنم، عاشق سبک و نثر نویسنده شدم. راستش همون اول هم وقتی این داستان های فرعی یه پاراگرافی رو پیش می کشید فقط خوشم میومد، ولی به اواخر کتاب که رسیدیم کاملاً معلوم شد همه اونا هم فکر شده بوده.
از ترجمه ای که خوندم اصلا خوشم نیومد. خیلی سهل انگاری و بی دقتی توش دیدم.
در مورد داستان هم... خب من قبل از خوندن کاملا می دونستم قراره با چه جور داستانی طرف بشم. راستش اواسط کتاب واقعا در مورد اینکه خود نویسنده به کدوم یک از چیز هایی که میگه اعتقاد داره شک کردم. هر چی که بود با مهارت کامل تناسب داده شده بود. خیلی از حرفاش رو واقعا می شد قبول داشت و بهشون فکر کرد...
داستان کاملا هیجان انگیز بود. رابرت انسان کارآگاه مانند و اینا نیست، ولی با هوشه و از نظر بدنی هم ورزیده ست. توی بیشتر اوقات - به جز قسمت هلکوپتر - کارهاش و اتفاقاتی که براش میوفته منطقیه ( حداقل حدودا ) و قابل باور. یه سری چیزا، مثل رابطه ویتوریا و رابرت کاملا قابل پیشبینی بود....
چیزی که برام خیلی جالبه، اینه که نفهمیدم خائن کیه. بعد از این همه داستان جنایی خوندن این ماجرای شک کردن به یه نفر و بعد فهمیدن اینکه خائن یکی دیگه ست برام تکراری شده، ولی اینقدر هیجان و اتفاقات پشت سر هم اومد که فراموش کردم باید به یه چیز دیگه هم فکر کنم...
راستش نمی تونم بگم خوشم اومد، چون با اینکه با یه دید کاملا بی طرف داستان رو خوندم بازم یه سری چیزا آزارم داد. ولی با همه ی این حرفا کتاب رو توی کمتر از چهار ساعت تموم کردم...
The Crimson Crown - Cinda Williams Chima واقعا یادم رفته بود :دی
این کتاب رو در یک اقدام ضربتی یه روزه خوندم. کتاب جذابی بود، در کل با وجود اینکه آخر کتاب از همون جلد یک معلوم بود، بازم برای رسیدن به آخرش روش جالبی رو در پیش گرفت.
راستش به نظرم این کتاب نوشته شده بود که عشاق ماجرا رو به هم برسونه. کت و دنسر و هان و رایسا و...
ولی چیزی که خیلی دوست داشتم اقتدار رایسا به عنوان ملکه بود. و هان رو هم خیلی دوستش داشتم. کلا باعث شد بیش از پیش از بایار ها بدم بیاد و ...
افشاگری هاش عالی بودن. من می دونستم یه چیزی زیر سر اون مدالیون هست، ولی دقیق نمی دونستم چی. راستش فکر می کنم یه موقعی هان رو خود به خود آتیش بزنه یا یه چیزی توی همین مایه ها. :دی. یا فکر می کردم کلن ها پشت ماجراهای قتل باشن، ولی نه دقیق خود نایت واکر.
در کل با وجود قابل حدس بودنش خوب بود.
+ اصلا شیفته جمله آخر کتاب شدم! :دی
Evil Star - Anthony Horowitz خب این کتاب عالی بود! مخصوصا نسبت به کتاب قبل.
عنصر هیجانش واقعا یکی از نقاط برجسته کتاب بود. من وقتی کتاب تموم شد قبلم هنوز تند می زد!
ولی نظری در موردش ندارم، چون اشتباه بزرگ یکردم و اجازه دادم خواهرم اول کتابو بخونه، اونم از هیچ فرصتی برای از بین بردن هیجان کتاب دریغ نمی کرد :دی من تقریبا می دونستم چه خبره :دی
The Gray Wolf Throne (Seven Realms, #3) - Cinda Williams Chima گفته بودم این کتاب رو نمی خونم. ولی خب نتونستم. :) ببخشید ( خجالت ) واقعا بعد از خوندن اوایلش دیگه نمی شد ادامه نداد.
تموم دلیلی که باعث شد کتاب بعد رو بخونم شخصیت مرموز کراو بود. توی نظرم در مورد کتاب قبل که کاملا ازش ناراضی بودم، وهنوزم هستم، گفتم که به جز این استاد که هویتش معلوم نیست دلیلی برای خوندن این جلد ندارم. و هنوزم روی حرفم هستم. اون نتیجه ای که بهش رسیدم واقعا جالب بود.
این کتاب نقطه مقابل کتاب قبل بود. هیجانش واقعا متعادل بود. نصف شب پدرم با زور مجبورم کرد ولش کنم :دی از اونجایی که هان و رایسا اول کتاب کنار هم نبودن و بعدش هم تا فصلای آخر زیاد میونه خوبی نداشتن، یه کم رمانس کم بود که واقعا راضیم کرد. ولی اونجاهایی هم که بود... خب، بد نبود.
طنز ماجرا بیشتر شده بود. از خوندنش لذت می بردم.
روند کتاب تنظیم شده بود، درست جلو می رفت و نه عجله داشت و نه کند بود. یه جاهایی ماجرا رو کش می داد ولی می شد نادیده گرفت.
بعضی شخصیت ها هنوز اونقدر که می خوام روشون کار نشده. یکی شون دنسره. انتظار داشتم بیشتر روش کار بشه، ولی نشد. مخصوصا با اون افشاگری اول کتاب انتظار توجه بیشتری داشتم روش.
دوست داشتم کراو ( یا شایدم واتر لو :دی ) بیشتر نقش داشته باشه. انگار رفت کلا ، با اینکه مطمئنم بازم پیداش می شه.
در کل این کتاب رو دوست داشتم. نقاط ضعف زیادی داشت ... ولی یه حس درونی بهم می گه پنج حقشه.
Wuthering Heights - Richard J. Dunn, Emily Brontë من از اون آدمایی نیستم که کلاسیک عاشقانه بخونم و خوشم بیاد. ولی متاسفانه افتادم روی دور کتاب خوندن و مخصوصا به ترغیب پدر محترم این چرت و پرتا ( تعبیر از داستانای فانتزی :دی) رو ول کردم یه کم کلاسیک بخونم.
یلندی های بادگیر رو برای اسمش انتخاب کردم. هنوزم اسمش رو کاملاً می پسندم.
نثر کتاب تا اونجایی که می تونستم بفهمم دلنشین بود. راستش عشق ها رو طبق معمول همیشکی خیلی کم درک می کردم، و خب به همین دلیل قسمت اعظمی از کتاب رو نمی فهمم. مثل همیشه هم روی دور مخالف، با هیث کلیف بیشتر از همه شون همزاد پنداری می کردم.
هنوزم درگیرم بین سه و چهار، باشه برای بعد :دی
The Secret Adversary - Agatha Christie اهم... تقریبا چیز خاصی نمی تونم بگم.
عنصر هیجان خیلی برجسته بود. خیلی کتابا هست که ادعا میشه تا آخرش نمی تونی ولش کنی، ولی من واقعا به اختیار خودم این کتاب رو زمین نگذاشتم. ماجراجویی های تامی و تاپنس علاوه بر حس کارآگاهی ماجرا واقعا جذاب بود.

از اول کتاب شک بین جولیوس و سر جیمز بود، و خب مسلماً بیشتر سر جیمز. کریستی همیشه توی کتاباش اونی رو قاتل می کنه که کمترین توجه و تمرکز روشه، برای همین این خیلی برام جالب بود.
در کل فکر نمی کنم کمتر از پنج حقش باشه، با اینکه به شدت ترجیح می دادم تامی و تاپنس همون دو تا دوست باقی بمونن :دی
The Exiled Queen - Cinda Williams Chima الان حس می کنم بهم خیانت شده تقریبا :دی
انتظار بهتر از اینو داشتم. من با هزار شوق این کتابو شروع کردم ، چون کتاب قبل برام یه سری توقعات ایجاد کرده بود که این کتاب به زیبایی ویرونش کرد.
الان حس اینو دارم که دو تا کتاب کاملی که خوندم فقط مقدمه بوده و اشتیاق خاصی برای شروع جلد سه ندارم که بخواد همین مقدمه ها رو تکرار کنه. جلد یک خوب بود. ولی دو دوباره برگشت سمت سبکی که توی وارث جنگاور دیدم. نوشته خوب بود، شخصیت ها خوب بودن، ولی هیچ چیز خاصی نداشت.
ریتم ماجرا تقریبا، البته به جز سه - چهار فصل آخر کاملا ثابت بود.
از نظر من یه کم شورشو در آورده بود توی قسمت رمانس ماجرا.
این کتاب سوالی برام ایجاد نکرد که براش برم و کتاب بعد رو بخونم. الان واقعا تنها سوالی که دارم اینه که این کراو کی بود؟ البته گذشته از این که توی کتاب بعد قراره چه بلایی سرشون بیاد.
شاید حقش یه کم بیشتر از سه بود؛ ولی الان کاملا عصبانیم :دی

Currently reading

The Blade Itself
Joe Abercrombie