Apprenticeship Loop of Rangers!

The Royal Ranger - John Flanagan

You couldn’t think of Will without seeing his unruly mop of brown hair and that cheerful grin on his face. Will had always been filled with an inner energy. He was enthusiastic and inquisitive, forever seeking something new and interesting in life. It was this trait that had led the Nihon-Jan people to christen him chocho, or butterfly. He seemed to flit cheerfully from one idea to another, from one event to the next.


Cassandra had seen Will several times since Alyss’s death, although he tended to avoid his old friends. He was a grim-faced, grey-bearded figure these days. There was no sign of the old Will. Pauline was right. It was as if a light inside him had been extinguished.

 

 

این هم از کتاب آخر این مجموعه. فکر کنم حدوداً یک سال منتظرش بودم؛ انتظار سختی هم بود چون واقعاً این مجموعه رو دوست دارم.

به طور خلاصه، این مجموعه کلاً در مورد یه پسر یتیم به نام ویله، که به عنوان کارآموز رنجر هالت ( هالت، هلت :-" ) پذیرفته می شه و توی این مجموعه اون پسر رو از سال اول کارآموزیش، تا وقتی که خودش توی کتاب دوازده استاد یه کارآموز می شه و اون رو آموزش می ده دنبال می کنیم.

ویل توی این کتاب ماجراجویی هاش رو علاوه بر هلت، با یکی از دوستان صمیمیش که باهاش بزرگ شده، هوراس، دنبال می کنه و اونها با شخصیت های جدیدی رو به رو می شن، توی هر کتاب.

 

 

در مورد این یکی کتاب، همون متن کوتاهی که اون بالا نوشتم کاملاً توضیحش می ده. الیس، همسر ویل فوت شده و ویل ناراحته و به شدت دنبال انتقام از اونایی که باعث مرگ الیس شدن. همین باعث می شه دوستانش دنبال چاره باشن که به زندگی برش گردونن و کمکش کنن که اون غم رو از سر بگذرونه.

بهترین راهی که پیدا می کنن اینه که بذارن یه کارآموز قبول کنه. انتخاب هلت، مدلاینه، دختر هوراس، پرنسس سلطنتی آرالوئن. یه دختر سرکش و شیطون که والدینش رو به ستوه آورده و چاره ی دیگه ای به جز اجازه دادن به هلت پیدا نکردن. کل داستان روی محور ویل و استادیش، و کارآموزش مدی می گذره.

 

(show spoiler)

 

از این کتاب انتظار خیلی بیشتر رو داشتم. انتظار لذتی رو داشتم که از کتاب های قبل بردم. انتظار اون ماجراجویی ها، اون خنده ها و ... کتاب طنز همیشگی نویسنده رو داشت، ولی نمی دونم چرا بیشتر می خواستم. اوایل کتاب یه ترکیب تکراری از کتاب یک و هفت بود. حتی خود نویسنده هم بعضی وقتا از زبون شخصیتا می گه که، «همینطور که قبلاً گفته بودم»... تا حدوداً فصل بیست کتاب هیچ چیز خاصی نداشت. 

بعد از اون، وقتی که ماجرا به لیام رسید، هیجان ماجرا بیشتر شد ولی نه خیلی زیاد. هنوز اون کتابی نشده بود که من به خاطرش اینقدر مجموعه رو دوست داشتم. اون حس مرموزی رو دوست داشتم، چون خواننده نمی دونست چرا این اتفاقات داره میوفته... و در کل از این قسمت بد نبود. 

صحنه های احساسی کتاب قشنگ بودن. بعضی وقتا حس می کردم می خواد فیلم هندیش کنه و اعصابم خورد می شد، ولی توی فصل آخرش نزدیک بود گریه کنم. نزدیک بود البته، چون به اون حد تاثیر گذاری نرسید :) و اون قسمتی که ویل با سگش هم حرف می زد احساسات قشنگی رو داشت.

در کل آخرش خیلی بهتر شده بود. خیلی خیلی بهتر. این سه و نیم رو برای همون بهش دادم.این کتاب یه جورایی مثل یازده بود. خوب بود، ولی اصلا عالی نشد. متاسفانه... واقعاً. 

 

ولی هنوز هم اون هیجانی رو داشت که باعث شد اینقدر سریع تمومش کنم. هنوز هم اون چیز خاص رو داشت که مشخصه ی نثر فلانگن بود و من خیلی دوستش دارم. اون نثر سخت و پیچیده، اون جمله های بلند که با زیبایی و قشنگی به هم پیوند داده شدن. 

در کل این کتاب خیلی می تونست بهتر بشه. به شخصه ترجیح می دادم اینطوری تموم نشه. آخر کتاب رو دوست داشتم، قشنگ بیانش کرده بود، ولی دوست داشتم کلاً پایانش متفاوت باشه. 

 

و در مورد شخصیت پردازی، من یه چیزی رو در مورد این مجموعه می پسندم، و اونم اینه که نویسنده سعی می کنه شخصیت های اصلی کتاب رو در حداقل نگه داره و همینطور هم شخصیت جدید اضافه نکنه. ولی برای مثال، حتی اون پسره تیم که فقط یه چند خط توی کتاب بود، یه شخصیت مشخص داشت. یا خیلی های دیگه. در کل امتیاز این قسمتو می گیره. 

 

He looked at his wife. ‘Remember years ago, when I sent Will off to Celtica with Gilan and I started behaving a little . . . erratically?’
‘You started throwing noblemen out castle windows, as I recall,’ she said, her lips twisting to contain a smile. Halt made a gesture that indicated he didn’t want to get into detail about that time in his life.
‘Whatever. You sensed that I needed a new influence in my life to take my mind off the things that were troubling me.’
‘As I recall, you were assigned to accompany Alyss on a mission,’ she said.
‘And it did the trick. Her youth and cheerfulness snapped me right out of my brown mood.’
Lady Pauline arched an eyebrow. ‘It didn’t stop you throwing people into moats.’
‘Maybe not. But he deserved it,’ Halt said, showing a rare grin.

 

در کل می تونم بگم که این کتاب ارزش اینقدر منتظرش بودن رو داشت. خوشحالم که خوندمش. 

 

A part of my review in English:

 

And this is the end :) the 12th book of the series that is supposed to be The Last one. I waited a long time for it to release. And it was very hard, Because I love this series. 

I excepted this book to be far better than this.  I wasn't bad, although I wan't wonderful. I wanted the previous adventures, Will and Halt's remarkable ideas ...

I wanted this book to be more than about Will and his friends, not focus that much on Maddie.

Anyway, this book had advantages of the whole series. It's theme, for example. and It's characterization was as great as ever. 

I didn't like the end of the book. I preferred maddie dies, or stop her training. I rather it was more exiting, than this.

 

+ برای هر گونه اشکال گرامری عذر خواهی می شه، عجله ای شد :)